آشنایی باتاریخ و شناسایی تاریخ فضایی را به وجود می آورد که انسان را از گذشته خودآگاه میسازد. و باعث می شود که انسان خواسته های خودرا با گذشته منطبق کند.در واقع تاریخ ارتباط حال با گذشته است که باعث می شود وجود موجودی را درک کرده و وضعیت حال را بهتربشناسیم.اما برای شناخت تاریخ تکیه کردن به ذهنیت های دیگران (تاریخ نگاران و مورخانی که تاریخ ملت دیگری را به قلم در آورده اند) اشتباه فاحشی است بلکه برای شناخت تاریخ یک ملت باید به عینیت تاریخ دست یافت به عبارت دیگر اگر بخواهیم تاریخ کُردها را بررسی کنیم وببینیم که چرا اینگونه دورانی پرفرازو نشیبی داشته اند باید سعی کرد فلسفه ی تاریخ وجودی این قوم را مورد واکاوی قرار داد که چرا اینگونه است تا بتوان هستی اش را نمایان ساخت. در نتیجه به عینیت تاریخ دست یافت نه از طریق تکیه کردن به سوژه های (ذهنیت )دیگران. در واقع مورخان و تاریخ نگاران اقوام و ملت های دیگربه دلیل به قلم در آوردن تاریخ کُرد،باعث انحراف تاریخ این ملت شده اند در واقع سعی وتلاش آنها در این راستا بوده است که کُردها را از واقعیت های تاریخ دور کنند و هویت آنها را رو به انحراف بکشانند.می توان گفت درمواقعی هم کُردها خود به قلم های تکیه کردند که صاحبان این قلم سعی در انحراف این تاریخ را داشته اند نه برملا ساختن واقعیت های تاریخ؛در واقع قلم های دیگران تحت کنترل مرکزی هستند که خود سعی در نابودی این تاریخ را دارد. لذا فقط با تبارشناسی اندیشه های مرکز-حاشیه است که می توان عقلانیت کوردی را درک نموده ودر چنین شرایطی است که به قول ژیژک میتوان سعی در ظهور دیگری های کوچک(کوردها) وافول دیگری های بزرگ نمود.لاجرم، دریک تقسیم بندی کلی باید گفت: تاریخ نگارانی که تاریخ این ملت را به قلم درآوده اند به طور کلی می توان به سه دسته تقسیم کرد. اول تاریخ نگاران ومورخان مرکزی هستند که با هدفی مشخص تلاش میکند تا خود تاریخ این قوم را تعریف کنند تا بتوانند این قوم را زیر چتر خود قرار دهند. دوم تاریخ نگاران خارجی هستند که این دسته با تکیه بر منابع و مستندات تاریخی که مرکز سلطه گر آن را به وجود آورده است مانند گروه اول باعث انحراف تاریخ کُردها شده اند .سومین گروه تاریخ نگارانی هستند که از روی ناآگاهی مسئله ی کُرد را درون ذهن و ساختار عقل مرکزی حل کرده اند وآن را به نگارش در آورده اند؛ میتوان گفت این گروه شامل مورخان و تاریخ نگاران کُرد هم میشود چرا که از روی ناآگاهی مسئله ی کُرد را درون یک ساختار کنترل شده که یک ایدئولوژی خاص بر آن حاکم هستش حل کرده اند. در حالی که مسئله ی کُرد باید خارج از ساختار مرکزی حل شود.(بدین معنی که فکر مرکزیدر به وجود آمدن آن دخیل نباشد نه اینکه آن را نادیده گرفت) به بیان دیگر، سلطه ی عقلانیت اقوام غالب نباید در بینش فکری این تاریخ دخیل باشد. چرا که عقل مرکزی باتوجه به منافع خود تاریخ را تشریح می کنند. لذابه قول آلتوسرنادیده گرفتن نقش ساختار باعث نادیده گرفتن واقعیت ها می شود. به همین دلیل در آنالیزه کردن یک تاریخ باید رابطه ی دوگانگی را مورد واکاوی قرار داد تا بتوان هویت واقعی کُرد را نمایان ساخت. اما همیشه مورخان و تاریخ نگاران در این راستا کوشیده اند تا تاریخ این ملت را بر اساس ایدئولوژیک مرکز تعریف کنند و اگر هم بازاندیشی در تاریخ این قوم شکل گرفته باشد باز تحت تاثیر ایدئولوژیک خاصی بوده است که کُردها از آن مبرا بوده اند. در واقع این باز سازی و بازاندیشی بر حسب ضابطه های جامعه و گروه های است که خود این مورخان درون آن قرار دارند و جایگاهی برای کُردها تعریف نشده است و چون این اقوام شامل هیچ کدام از این طبقات و گروه ها نبوده و در ساختار ی جایگاهی نداشته اند لاجرم نتوانسته اند تاریخی که ماهیتی مشخص دارد به قلم در آورند به همین دلیل تاریخ نگاشته شده با تاریخ واقعی –به قول ویل دورانت- تفاوت دارد. از این رو با دگرگون شدن تاریخ وجودی، تاریخ حال رانیز دگرگون می کند و باعث می شود که اگاهی جدید و درک جدید از تاریخ این قوم به وجود بیاید در نتیجه این اگاهی جدید واقیت های تاریخ را برملا می سازد.
نویسنده: تورج محمدی
نویسنده:ریچارد برنشتین
مترجم : اباذری، یوسف
ویلیام جیمز با نکتهدانی«مراحل کلاسیک سرنوشت نظریه»را چنین توصیف میکند:«همان طور که میدانید،اول،به نظریهء جدید به اتهام مهمل بودن حمله میکنند،بعد اذعان میکنند که صادق اما بدیهی و بیاهمیت است و دست آخر آن را چندان مهم میانگارند که دشمنانش ادعا میکنند خود آن را کشف کردهاند.»چیزی شبیه به این امر در مورد نظریهای رخ داده است که تاماس کوون در طول بیست سال،یعنی از زمان چاپ کتاب ساختار انقلابهای علمی به بعد،آن را بسط داده است.ناقدان این کتاب بلافاصله و با تندی به این کتاب واکنش نشان دادند:آرای اساسی کوون مهمل و متضاد و غلطاند.حتی ادعا کردند که آرای او غیر اخلاقی و غیر عقلانی هستند.آرای او مورد مسخره و مضحکه قرار گرفت.بعد از سپری شدن اولین گردباد مناقشات حاد،صداهایی آرام به دفاع از او شنیده شد و مستدل گشت که بسیاری از تزهای او،هر چند با وجود دشواریها و ابهامها،ثابت شدهاند؛گرچه برخیها گفتند که بخشی از گفتههای کوون که صادق است«بدیهی و بیاهمیت»است. دست آخر،کسانی بودند که در حالی که ادعا میکردند آرای کوون ابطال شده و دورانش به سر آمده است،به ادغام تزهایی مشابه در تتبعات خاص خود که در باب تاریخ و فلسفهء علم بود،دست یازیدند.
آشنایی باتاریخ و شناسایی تاریخ فضایی را به وجود می آورد که انسان را از گذشته خودآگاه میسازد. و باعث می شود که انسان خواسته های خودرا با گذشته منطبق کند.در واقع تاریخ ارتباط حال با گذشته است که باعث می شود وجود موجودی را درک کرده و وضعیت حال را بهتربشناسیم.اما برای شناخت تاریخ تکیه کردن به ذهنیت های دیگران (تاریخ نگاران و مورخانی که تاریخ ملت دیگری را به قلم در آورده اند) اشتباه فاحشی است بلکه برای شناخت تاریخ یک ملت باید به عینیت تاریخ دست یافت به عبارت دیگر اگر بخواهیم تاریخ کُردها را بررسی کنیم وببینیم که چرا اینگونه دورانی پرفرازو نشیبی داشته اند باید سعی کرد فلسفه ی تاریخ وجودی این قوم را مورد واکاوی قرار داد که چرا اینگونه است تا بتوان هستی اش را نمایان ساخت. در نتیجه به عینیت تاریخ دست یافت نه از طریق تکیه کردن به سوژه های (ذهنیت )دیگران. در واقع مورخان و تاریخ نگاران اقوام و ملت های دیگربه دلیل به قلم در آوردن تاریخ کُرد،باعث انحراف تاریخ این ملت شده اند در واقع سعی وتلاش آنها در این راستا بوده است که کُردها را از واقعیت های تاریخ دور کنند و هویت آنها را رو به انحراف بکشانند.می توان گفت درمواقعی هم کُردها خود به قلم های تکیه کردند که صاحبان این قلم سعی در انحراف این تاریخ را داشته اند نه برملا ساختن واقعیت های تاریخ؛در واقع قلم های دیگران تحت کنترل مرکزی هستند که خود سعی در نابودی این تاریخ را دارد. لذا فقط با تبارشناسی اندیشه های مرکز-حاشیه است که می توان عقلانیت کوردی را درک نموده ودر چنین شرایطی است که به قول ژیژک میتوان سعی در ظهور دیگری های کوچک(کوردها) وافول دیگری های بزرگ نمود.لاجرم، دریک تقسیم بندی کلی باید گفت: تاریخ نگارانی که تاریخ این ملت را به قلم درآوده اند به طور کلی می توان به سه دسته تقسیم کرد. اول تاریخ نگاران ومورخان مرکزی هستند که با هدفی مشخص تلاش میکند تا خود تاریخ این قوم را تعریف کنند تا بتوانند این قوم را زیر چتر خود قرار دهند. دوم تاریخ نگاران خارجی هستند که این دسته با تکیه بر منابع و مستندات تاریخی که مرکز سلطه گر آن را به وجود آورده است مانند گروه اول باعث انحراف تاریخ کُردها شده اند .سومین گروه تاریخ نگارانی هستند که از روی ناآگاهی مسئله ی کُرد را درون ذهن و ساختار عقل مرکزی حل کرده اند وآن را به نگارش در آورده اند؛ میتوان گفت این گروه شامل مورخان و تاریخ نگاران کُرد هم میشود چرا که از روی ناآگاهی مسئله ی کُرد را درون یک ساختار کنترل شده که یک ایدئولوژی خاص بر آن حاکم هستش حل کرده اند. در حالی که مسئله ی کُرد باید خارج از ساختار مرکزی حل شود.(بدین معنی که فکر مرکزیدر به وجود آمدن آن دخیل نباشد نه اینکه آن را نادیده گرفت) به بیان دیگر، سلطه ی عقلانیت اقوام غالب نباید در بینش فکری این تاریخ دخیل باشد. چرا که عقل مرکزی باتوجه به منافع خود تاریخ را تشریح می کنند. لذابه قول آلتوسرنادیده گرفتن نقش ساختار باعث نادیده گرفتن واقعیت ها می شود. به همین دلیل در آنالیزه کردن یک تاریخ باید رابطه ی دوگانگی را مورد واکاوی قرار داد تا بتوان هویت واقعی کُرد را نمایان ساخت. اما همیشه مورخان و تاریخ نگاران در این راستا کوشیده اند تا تاریخ این ملت را بر اساس ایدئولوژیک مرکز تعریف کنند و اگر هم بازاندیشی در تاریخ این قوم شکل گرفته باشد باز تحت تاثیر ایدئولوژیک خاصی بوده است که کُردها از آن مبرا بوده اند. در واقع این باز سازی و بازاندیشی بر حسب ضابطه های جامعه و گروه های است که خود این مورخان درون آن قرار دارند و جایگاهی برای کُردها تعریف نشده است و چون این اقوام شامل هیچ کدام از این طبقات و گروه ها نبوده و در ساختار ی جایگاهی نداشته اند لاجرم نتوانسته اند تاریخی که ماهیتی مشخص دارد به قلم در آورند به همین دلیل تاریخ نگاشته شده با تاریخ واقعی –به قول ویل دورانت- تفاوت دارد. از این رو با دگرگون شدن تاریخ وجودی، تاریخ حال رانیز دگرگون می کند و باعث می شود که اگاهی جدید و درک جدید از تاریخ این قوم به وجود بیاید در نتیجه این اگاهی جدید واقیت های تاریخ را برملا می سازد.
نویسنده: تورج محمدی
دانشگاه به مثابه یک نهادعلمی به معنای عام و خاص آن، نهادی است که فارغ از چرخش دانش و توسعه علم ، مکانی است که می تواند به جنبش های اجتماعی به صورت منسجم به جامعه به معنای عام کمک کند. در واقع نمی توان دیواری بین جنبش دانشجویی و مشکلات خارج از دانشگاه کشید، چرا که این دو قابل تفکیک نبوده و نیست.
اگر بخواهیم جنبش دانشجویی را در ایران تبارشناسی کنیم باید سعی کرد رابطه قدرت را بین کارفرما و کارگزار مورد مطالعه قرار داد تا بتوان ماهیت سلطه را برملا ساخت. دانشگاه به عنوان یکی از نهادهای حکومت که قدرت را به شکل غیر مستقیم بر جامعه به طور عام و دانشگاه به طور خاص اجرا، و قدرت را برای کنترل آنها وپایداری خود برقرار میسازد.وباید سعی کرد آن رانفی کرد. دانشگاه به بازتولید ایدئولوژی، قدرت، اندیشه مرکز و در یک کلام به بازتولید سلطه کمک می نماید. پس در این شرایط است که جنبش دانشجویی در ایران که ریشه در تاریخ بیش از نیم قرن دارد و هرساله به شکل تراژدی باز تولید می شود. بنابراین هیچ سلطه ای نباید به حذف این تراژدی ها در تاریخ جنبش دانشجویی منجرشود با این وجود درشانزده آذر به جای شادی و رقص،به کنش های دانشجویی که به شکل تراژدی در مقابل کمدی هایی که از دل سلطه بیرون میآید کمک کنیم تا بتوان به ظهور خودی(دانشجو) و افول دیگری (سلطه) کمک کنیم لاجرم دانشجو با عمل تراژدی خود را در تاریخ حفظ ودیگری را به چالش می کشد
موسیقی هنری است که در عین افسونگری و دلربایی راز های فلسفی را در خود جای می دهد موسیقی علاوه بر ساخت هویت در بحران هویت نیز تأثیرگذار است. موسیقی عباس کمندی را باید در زمره بحران هویت بررسی نمود.
در تقسیم بندی موسیقی طبق دیدگاه آدورنو که موسیقی را به دو دسته عامه پسند و موسیقی اصیل و فاخر تقسیم می کند، باید گفت که موسیقی عباس کمندی موسیقی عامه پسند بوده که درون خودش بحران هویتی را ایجاد می کند.
کمندی که با موسیقی رمانتیک اینهمانی کاذبی را شکل داده است که باعث می شود به افول دیگری کوچک بیانجامد، به قول ژیژک ظهور دیگری کوچک به افول دیگری بزرگ می انجامد اما برعکس عباس کمندی در موسیقی اش این دورا آشتی میدهد و کوچک را در بزرگ هضم میکند .
مخاطب این نوع موسیقی تحت تاثیر رمانتیک بودن آن قرار گرفته که شنونده را از خود انگیختگی محروم میکند ،در واقع مخاطبان به مصرف کنندهای بدل شده که چیزی جز بحران برای دیگری کوچک به بار نمی آورد این نوع موسیقی ابزاری است که توده ها را کنترل کرده که همانند ایدئولوژی عمل می کند .
در واقع موسیقی عامه پسند در مقابل موسیقی اصیل و فاخر قرار گرفته است ،موسیقی اصیل و فاخر در مقابل سلطه ایستادگی می کند و تسلیم فرایند اجتماعی نشده و آن را به چالش می کشد اما در سبک موسیقی عباس کمندی چنین چیزی به چشم نمی خورد کمندی فضای فکری را در ذهن مخاطب ایجاد می کند که واقعیت ها را پنهان نموده و یا آن را به حاشیه می راند ،اینگونه چشمپوشی ها از واقعیت باعث ت زدایی می گردد. و اینگونه موسیقی کارکرد سوژه را غیر فعال کرده و آن را نه متوقف بلکه در اختیار دیگری بزرگ قرار می دهد. وقتی موسیقی عامه پسند با سلطه متحد شده دیگری کوچک را تخریب کرده و آن را در خودش هضم می نماید. فرجام سخن اینکه موسیقی باید بتواند تصویر جامعه را در خودش منعکس کند تا به رهایی سوژه کمک نماید.رمانتیک
درباره این سایت